صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

پسرم صدرا

وقتی تو برای اولین بار شعر خواندی

دو سه روزی است که تب داری ، دکتر تشخیص گلو درد عفونی دادو روز اول یه پنی سلین زدی  امروز دلت هوای پارک کرده بود دوست داشتی تاب بازی کنی ، هوا سردههههههههه خیلی . بلاخره تسلیم شدیم و شال و کلاه کردیم و سوار ماشین شدیم . رفتیم برات یه تاب خریدیم . برق چشمات وقتی تاب وصل شده به در اتاق رو دیدی ، تماشائی بود . کمی بازی کردیم . من و بابائی داشتیم ناهار می خوردیم که صدای تو رو شنیدم تاب تاب عباسی           اودا منو نندازی تا اون روز هنوز جمله درست و حسابی هم نگفته بودی مامان جان        
13 بهمن 1390

کلمات جدید

حمام - فرش  -اندونه( هندونه )- موز - ماست-  انگور - دابون (صابون ) - سیر (شیر ) - دیب (سیب )- آلاوا (ilove you )- مماق (دماق)  -گوش -   دست  - پا      مو -سر -  دل بیتونی (پیشونی )  -  ماه -انگال (چنگال )- اشق (قاشق )  -آقو (چاقو )-  دطل (سطل ) -   توپ -   پارک - انانه (حنانه ) -آوا  - مامان دون (مامان جون )  -  نیس(نیست ) -  آتاد (افتاد )  -  رفت  -  آیا (بیا ) بده &nbs...
15 تير 1390

وقتی من دانستم که مادر شده ام .......

هنوز هیجان لحظه ای که   بی بی چک مثبت  شد قلبم را به شماره می اندازد . چقدر با تمام وجود تورا از خدا خواسته بودم .  چقدر دیر فهمیده بودم به تو نیاز دارم و چقدر عجله داشتم برای مادر شدن . چقدر ناگهانی تصمیم گرفتم راهی عمره ای شوم که 12 سال پیش به لطف پدر و مادر م ثبت نام شده بودم وقتی کمتر از 2 ماه مانده بود به عید 88 و سفری که قرار بود مادر و مادر بزرگم به تنهایی بروند و او خواست که من هم قطره ای از معنویت را بچشم . وآن موقع بود که من نیز تو را خواستم . خواستم که همراهم شوی در این سفر معنوی . بی قرارانه و با التماس تو را خواستم تا همسفرم شوی و بلاخره من با مادر و مادر بزرگم و تو نیز با مادر و...
29 دی 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم صدرا می باشد