وقتی تو برای اولین بار شعر خواندی
دو سه روزی است که تب داری ، دکتر تشخیص گلو درد عفونی دادو روز اول یه پنی سلین زدی امروز دلت هوای پارک کرده بود دوست داشتی تاب بازی کنی ، هوا سردههههههههه خیلی . بلاخره تسلیم شدیم و شال و کلاه کردیم و سوار ماشین شدیم . رفتیم برات یه تاب خریدیم . برق چشمات وقتی تاب وصل شده به در اتاق رو دیدی ، تماشائی بود . کمی بازی کردیم . من و بابائی داشتیم ناهار می خوردیم که صدای تو رو شنیدم تاب تاب عباسی اودا منو نندازی تا اون روز هنوز جمله درست و حسابی هم نگفته بودی مامان جان
نویسنده :
مریم
23:28